بازم مهمونی
سلام گنجشک کوچولوی مامانی
بالاخره بعد از دو..سه.. هفته ازخونه مادرجون اینا اومدیم مادرجون رفته بودآبادان ماهم مونده بودیم پیش زنمو تا تنها نباشه مادرجون رفته بود تاسری به خواهرش بزنه وزنمو رو هم بیاره آخه عمو جون سرش خیلی شلوغ بود و وقت نمی کرد شماهم واسه خودت هرشب میرفتی مهمونی یا خونه زهراجون بودی یاخونه مادرجون یه شب هم رفتی تولد راضیه جون باراضیه خیلی انس گرفته بودی وقتی میاوردنت خونه باید انقدر اونجا میموندن تا شما بخوابی آخه وقتی بیدار بودی نمیذاشتی برن باید تاتوسرگرم میشدی یکی یکی فرار میکردن خلاصه خیلی شیطون شدی دوبار هم برامون مهمون اومداز بروجرد واصفهان که شما هیچ کدوم ازبچه هاشونودوست نداشتی آخه بچه هاشون دست میذاشتن روی نقطه ضعف های شما شما هم کلی جیغ میزدین ولی وقتی رفتن کلی پشت سرشون گریه کردی راستی مادرجون برات کلی توپ بایه حلقه هوش آوردزنمو هم برات میز بیلیارد آورد دستشون درد نکنه یه شب هم رفتیم امامزاده محسن کلی آب بازی کردی عاشق آب بازی عزیز دلم مامان قربونت راستی یه مروارید(19) خوشگلم درآوردی مبارکت باشه عزیزم دوست دارم فرشته آسمونی
امامزاده محسن زیارتت قبول عزیزم