مسافرت مشهد
سلام عزیزم بالاخره نتمون وصل شد موندم از کجا برات بنویسم خیلی چیزا هم یادم رفته یک ماه کم نیست .عید امسال با مادر جون اینا رفته بودیم مشهد خیلی خوش گذشت شما که خیلی خوشحال بودی واولین باری بود که میرفتی مشهد.قبلا که میرفتیم مسافرت زود یادت می رفت ولی این سری کلی تعریف اونجارو می کنی توراه که می رفتیم میگفتی بابا کبوترای امام رضا کجان هرکس ازت میپرسید اونجا به امام رضا چی گفتی میگفتی مریضارو شفا بده خلاصه خیلی خوش گذشت شب که رسیدیم عروسی دختر عموی بابایی بود اونجا هم کلی خودنمایی کردی .ازاونجا که اومدیم بابایه سفر کاری براش پیش اومد ورفت ماهم ده روز خونه مادر جون اینا موندیم شما هم که عاشق اونجایی ودوستای اونجا عاشقتم
اینجا کنار حوضی
اینجا بابابایی رفتی کنار کبوتر ا
اینجا هم رو کول بابایی
کلی واسه اون رنگی رنگی هاگریه کردی که بابا از بازار رضا برات خرید
وقتی بابایی باعشق بهت نگاه میکنه
اینجا خونه ی خاله جونه
داری دنبال خواهرجون گریه می کنی طفلک رفت برات بستنی بخره
الاهی قربونت برم خیلی دنبالش گریه کردی
اینم از بستنی دیگه گریه نکنی عزیزم