زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

زینب جون

اخ جون مهمونی

1393/3/10 17:39
نویسنده : مامان زهرا
209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم دیروز رفته بودیم خونه خاله جون اینا.ناهارو برداشتیم واز اونجا رفتیم غار علیصدر حدودا 1/5ساعت تو راه بودیم توراه خاله جون کلی باهات بازی کرد ولی نمیدونم چرا خواهرجون دوست نداری وباهاش زیاد بازی نمی کنی همش بهش میگی دوست ندارم ولی تیکه کلام خودت شده منو دوس داری بعد یکم میوه وتخمه  خوردیمو استراحت کردیم اونجا خیلی قشنگ بود تو حسابی بازی کردی بعدش تو غذاتو زودتر از ما خورردی اونجا یه شیر اب بود توهی میرفتی اب بازیو خودتو خیس میکردی  بعد از ظهر رفتیم تو غار اونجا خیلی سرد بودتو همش دوست داشتی دست بزنی تو اب  .ااب اونجا خیلی سردو تمیز بود توش پنجه عقاب .کبوتر ازادی. شیر دوسر تو اب. قایق وارونه روسقف سوسمار وقندیل های گل کلمی ولی سقفش پر از قندیل بودحدود 2ساعت تواب بودیم. بعد ازاونجا رفیم پیش دوستای باباتواونجا اسم باباتو بافامیلیشو گفتیو یه پازل جایزه گرفتی وقتی داشتیم میومدیم ازاونجا رفتیم لالجین برات یه عروسک ویه تفنگ توپی خریدیم خیلی خوشحال شدی.وقتی داشتیم میومدیم تو انقدر خسته بودی که توماشین خوابت بردعصر بود رسیدیم خونه خاله جون شب هم اونجا موندیم وتو رفتی پیش جوجه هاشون وکلی بازی کردی به خواهرجونم که زیاد محل نمیذاشتی .الان نشستی پیشم وبهم میگی برام جوجه بکش عاشق جوجه وتوپی بعد میگی خودکار منو دوس نداره الان  هم داری بازی میکنی عاشقتم عزیزمبغلمحبت

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب جون می باشد