زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

زینب جون

خاطرات دخملم

1393/3/19 20:11
نویسنده : مامان زهرا
197 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گل دخترم ...............برگ گلم

 

بالاخره بعد از5روز اومدیم خونه یعنی باید بگم از دستشون فرار کردیم(اگه دست مادرجون اینا باشه نمیذارن تواز پیششون بیای)همش به مامیگن شما برین ولی زینب ونبرین  اخه اولین نوه اونا هستی اونم نوه ی دختر اخه مادرجون دختر نداره

وقتی میریم اونجا همه قربون صدقت میرن توهم شیطون شدی وکلی خودتو واسشون لوس میکنی مادر جون به زنمو ها گفته که حالا حالا نباید بچه بیارین اخه زینبم  غصه میخوره این حرف هاش بخاطر اینکه خیلییییییییییییییی دوست داره.وقتی میریم خونه مادرجون  زنمو بابا.......دختر عمو بابا بابچه هاش میان که تورو ببینن .یکی از بچه هاش که بهش میگی زهرا جون از 2ماهگیت میومدو به من کمک میکرد اخه توخیلی اذیتم میکردی . ممنون زهرا جون

خونه باباجواد هم که میریم همه خودشونو واست فدا میکنن اوناهم خیلی دوست دارن  بخوصوص خاله جونو عموجون. باخواهر جونم هی میزنین سرو کله هم همش به عموجون میگی بزنش اخه خواهر جون هرکاری که تودوس نداری انجام میده توهم جیغ میزنی  امیدوارم وقتی بزرگ میشین باهم خوب بشین.

دیروز وقتی داشتیم میومدیم رفتیم پارک توباچندتا نی نی دوست شدی  وکلی باهاشون بازی  کردی عاشق توپی اونا هم برات حباب درست میکردن وتومیترکوندی وهی میگفتی توپ توپ  توپ درست کن وقتی از پیشمون رفتن توکلی گریه کردی. ماشا الله تازگی خیلی خوب میتونی حرف بزنی ومفهوم حرفتو برسونی

 

اخه دختر توچراانقدر شیرینی قربونت؟

چه قدر شیرین زبونی می کنی قربونت؟

چه قدردلبری می کنی قربونت؟

چپ میری راست میای همه دیوونت میشن

این وریا اونوریاهمه خاطر خواهتن!والا به خدا

انقدر ناز داری که صدتا کامیون پشت سرت هم نمیتونه جمعشون کنه 

دوست داریم ومیبوسیمت( مامانی وبابایی)بوسخوشمزه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب جون می باشد