زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

زینب جون

چندتا عکس جامونده...

دیشب وقتی بابا میخواست بره مغازه کلی دنبالش گریه کردی وبابا تورو باخودش برد بعد از سه چهار ساعت شاد وسرحال اومدی خونه با کلی تنقلات اینجا حیاط مادر جون شما هم مشغول لباس شستن زینب جون مشغول لباس شستن به کارای خونه خیلی علاقه داری  کارهایی که با آب باشه دختر خوشگل وباهوشم سوره (کوثر)روهم یاد گرفته دوست دارم زندگی ...
25 دی 1393

دیوار خط خطی

  سلام زینب ناز ومهربونم ماه آسمونم........ این روزا خیلی شیرین زبون وباهوش  شدی اما دوسه روزه هم به حرف هام گوش نمیدی ولجبازی میکنی بهم میگی چشم ولی به قول بابا چشم سربازی.پریشب هم کل دیوارارو خط خطی کردی ویکم من دعوات کردم واقعا از دستت ناراحت شده بودم ولی بعدش خودم خیلی ناراحت شدم که چرا دعوات کردم منوببخش مامانی خودت میدونی که چقدر دوست دارم . وقتی بهت اخم میکنم میگی مامان باهام قهری چرا نمیخندی وقتی میخندم خیلی خوشحال میشی بااون زبون قشنگت میگی مامان باهام آشتی کردی منم بغلت میکنم وبعدشم چند تا بوس آبدار. دوست دارم اذیت کردناتم قشنگه عزیزم . راستی سوره(حمد)روهم یاد گرفتی باشعر..... ای زنبور طلا...
16 دی 1393

دخترزیبای من

سلام عزیزم...... الان که دارم برات مینویسم کنارم نشستی وتخته وایت بردتو رو پات گذاشتی ومیگی مامان آب میخوام میگم روزمین تو اشپزخونه است  .توهم میگی بزار مشقامو بنمیسم(بنویسم) بعد میخورم فقط الکی بهونه میگیری  بهونه هات هم قشنگه.عزیزم عاشق مشق نوشتن ومدرسه رفتنی.امیدوارم بعدا هم همینطور باشی ومدرسه رو دوست داشته باشی .واین روزااااااابا اسما مثل هوو شدین نمیدونم چرا باهم بازی نمیکنین شما که اسما رو میبینی دوست داری همش تو بغل من باشی وپایین نیای .راستی نی نی زنمو هم دختره امیدوارم باهاش بسازی وحسودی نکنی ودوستش داشته باشی. آقا جون هم از کربلا اومدوشب مهمونی شما انقدر شیرین زبونی کردی که همه عاشقت شدن راستی کلی جایزه نقدی گرفتی...
7 دی 1393

دختر که باشی ....

دختر که باشی... دختر که باشی آرومی، صبوری و مهربون. دختر که باشی میشی همدم ،هم نفس، واسه مامان، بابا دختر که باشی از همون روزهای اول بلدی خودت رو تو دل دیگرون با مهربونی هات جا کنی... دختر که باشی سنگ صبوری دختر که باشی مامان بودن رو از همون کودکی یاد میگیری دختر که باشی در و دیوار اتاقت پر میشه از هنرهای دست خودت دختر که باشی وقتی خسته از درس و دانشگاه و کار میای اگه غذا نباشه غر نمیزنی و آروم واسه خودت چیزی درست میکنی دختر که باشی با داشتن چند لاک رنگی ذوق میکنی دختر که باش...
7 دی 1393

سالگرد ازدواج مامان وبابا

93/9/11شد 8سال که من وبابا جون ازدواج کردیم خیلی خوشحالم که هنوز مثل روزای اول عاشق همیم حالا هم وجود پاک تو این عشق وخوشبختی را چندین برابر کرده    عشق را با تو تجربه کردم .امید به زندگی را در تو آموختم.محبت را در قلب تو  یافتم . با هر تپش قلبم می گویم دوستت دارم وچشمای همیشه عاشقم  در انتظار توست. سالگرد ازدواجمان مبارک این گلا رو هم واسه بابا جون گذاشتم راستی آقا جون هم امروز می خواد بره کربلا . دیشب هم رفتیم نمایشگاه شما شعر نمازوخوندی واسمتو گفتی ویه فرش کوچیک جایزه گرفتی مبارکت باشه بعدا عکسشو میذارم دوست دارم عزیزم. بووووووووووووووس ...
11 آذر 1393

دختر نازنازی من

سلام دختر گلم الان که دارم برات می نویسم شما یکم سرما خوردی وحوصله نداری خیلی بهونه می گیری .دیشب هم مامان تا صبح خواب وبیدار بود چون خیلی تب داشتی وخوابت نمیبرد امیدوارم زودتر خوب بشی عزیزم  یدونه شعر قشنگ هم یاد گرفتی.راستی یه خبر خوب زنعمو پردیس هم میخوادیه نی نی کوچولو برامون بیاره صحیح وسالم باشه ان شاالله نماز ستون دینه معراج معمنینه  خدا جونم میدونم اگه نماز نخونم ازتو جدا میمونم ...
5 آذر 1393

عکس

فدای اون نی نی بغل کردنت نوش جونت عزیزم سومین عزاداری   برگشت به خانه دومین نقاشی سومین نقاشی اینجا داری شیطونی می کنی   ...
25 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب جون می باشد