زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

زینب جون

شیطنت ها

(خرگوش کوچولوی مامان.همدم وهمزبون من قد تموم دنیاوآسمونا دوست دارم) (عاشقتم عاشق همه ی کارات حتی شیطونیات دوست دارم تا بی نهایت) (خیلی ناراحت میشی اگه بهت بگم باهات قهرم انقدربهت برمیخوره ومی رنجی که نگو تا بهت نخدم یا بوست نکنم ولم نمی کنی پشت هم میگی مامان دوسم داری تا من بگم بله بدو بدو میای و بغلم می کنی) (وقتی داری خرابکاری میکنی مچت وبگیرم یه لبخند شیرین تحویلمون میدی ورگباری مارومیبندی به بوس تا دعوات نکنیم وشما به کارت برسی وروجک) (وقتی خونه ایم خیلی به اسباب بازیهات توجه نمیکنی اما کافیه بریم خونه کسی یا یه بچه ای  بیاد خونمون هر چی رو که اون بنده خدا برداره انگار تازه چشت بهش افتاده باشه یااینکه تازه کشفش ...
8 مرداد 1393

شب قدر

یارب زتوامروز عطا می طلبم هشیاری وبخشش خطا می طلبم مقبولی روزه ونمازو طاعت از درگه لطفت به دعا می طلبم شعری که مامانی خیلی دوست داره به طاها… به یاسین… به معراجِ احمد به قدر و… به کوثر… به رضوان و طوبی… به وحی الهی… به قرآنِ جاری به تورات موسی… و انجیل عیسی بسی پادشاهی کنم در گدایی چو باشم گدایِ گدایان زهرا چه شب ها که زهرا، دعا کرده تا ما همه شیعه گردیم و بیتاب مولا غلامی این خانواده، دلیل و مرادِ خدا بوده از خلقت ما مسیرت مشخص… امیرت مشخص مکن دل دل، ای دل…بزن دل به دریا که دنیا… که دنیا… که دنیا… به خسران عقبی، ن...
26 تير 1393

مادرانه های من

دختر گلم عشق مامان این روزهاوقتم مال خودم نیست انگار من خودم نیستم خودمو گم کردم وقتی میخوابم یادم میاد منم هستم پس چرا نیستم سر بر میگردونم میبینم عشقم به زندگی باتو جریان داره یعنی یه کوچولو اینقدر منو از خودم دور کرده اولویت همه چیز خودم بودم حالا شدم نصفه ولی با تو کامل میشم نفسم دخترم لحظه های زندگیم با خنده توبه اوج میرسه باگریه تو سرمیخوره از او بالا ومیشینه تو چشای خودم گریه توواسه من اخر هر چیزیه یه غم دنیام شده نبودنم نبودنت اون وقته که غم ودرد ولمس میکنم.کیومیتونم جای توبزارم قلبم به عشق تو تند میتپه اینقدر تند که گاهی اوقات دیگه صداشو نمیشنوم خودم میشم تموم قلبم ومیخوام واست بمیرم دنیای جالبیه وقتی چیزی رو نداری مفهومش ونمی فهمی...
20 تير 1393

شعرهای دخترم

حسنی میگه گلابگو..............حسنی نگو بلا بگو تمبل تمبلابگو..............تنبل تنبلا بگو موی بلند روی شیا ناخون دلاژواهو واهو واه.....موی بلندروی سیاه ناخون دراز واهو واهو واه تاب تاب اباشی ژینب وننداژی  اگه میخوای بنداژی بغل بابام مینداژی.... یه توپ دارم گل گلیه.....شوخ وشپیدو ابیم میزنم زمین هبا میره....نمیدونی چوجا میره ...
14 تير 1393

وداع باشیرمادر

سلام قشنگم بالاخره دیروز(8تیر) ازشیر گرفتمت ولی خیلی خیلی ناراحتم توهم اصلا بهونه نمی گیری واذیتم نمیکنی خوشحالم ازاینکه یه همچین دختر حرف گوش کنی دارم مشکلم این بود که بااین مساله چجوری کنار بیام  که به خوبی داره حل میشه دیشب اینقدر خوب خوابیدی  که فکرشم نمی کردم خیلی خیلی دوست دارم عزیزم بهانه هم اگر میگیری بهانه ی مرا بگیر من تمام خواستن را وجب کرده ام هیچ کس به اندازه کافی خوشبخت نیست هیچ کس هیچ کس به اندازه من عاشق تو وبهانه های تونیست   ...
9 تير 1393

تولد زندگی مامان

سلام گلم الهی مامان دورت بگرده دیشب تولدت بود عمرم دوساله شدی تموم زندگیم....... الان واقعا نمیدونم چی باید بگم..........خوشحالم ازاینکه دوسال روباهمه خوشیاش  ودلنگرونیاش باهات طی کردم.خوشحالم از اینکه تونستم این دوسال رودر کنار یه  فرشته کوچولوی دوست داشتنی مثل توباشم.......به خودم میبالم که مامان  همچین دخترطلایی هستم....عزیزکم ایشالا هزارساله بشی عمرم....... امیدوارم خدا بهم فرصت بده تا دوباره واست تولد بگیرم  دختر قشنگم خانومم عسلم تولدت مبارک بدون که همه  زندگی منو بابایی هستی چندتاعکس ببخشید عزیزم اینقدر سرم شلوغ بودومهمونام...
6 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب جون می باشد